متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

متین و مهبد

اولین دست نوشته مامان برای شما

سلام امروز 86/9/12  و من 24 سال سن دارم 1 سالو 2 ماه از زمان ازدواجم میگذره و رفتم پیش دکتر زنان .چون شب قبل با  حالت تهوع شدیدی از خواب بیدار شدم و  به همین خاطر از بی بی چک استفاده کردم و مثپبت بود واسه همین برای اطمینان رفتم دکتر و دکتر هم تائید کرد که باردارم .نمی دونم باید خوشحال باشم یا نه چون با این بارداری خیلی چیزا رو از دست میدم تازه با این که خودمون خواستیم که بچه ای توی زندگیمون باشه.و با این حال فکر میکنم ارزش چیزای دیگه ای که بدست میارم خیلی بیشتره. به هر حال نمی دونم باید چی کار کنم. همیشه داشتن بچه برام ارزو بوده و از گفتن اسمش ذوق زیادی می کردم ولی حالا.... انگار برام طبیعیه شاید باید زود باورش کنم تا بتونم به...
30 فروردين 1391

روزای متین.

  سلام به گل پسر خودم و دوستای مهربونم حالتون خوبه؟ ببخشید که یه مدتی نبودم اخه سرم شلوغه و وقتم کم واسه همین فقط میومدم یه نگاه کوچولو مینداختم به وبها و میرفتم. عزیز مامان امروز اومدم با چند تا خاطره از هفته پیش تا حالا . از هفته پیش بگم که چهارشنبه پیش خاله مریم اومد خونمون و شما ومحمدرضا حسابی اتیش سوزوندین. کلی باهم بازی کردین .دیگه مثل قبل باهم دعوا نمیکنید . هر وقت که بازیتون تموم میشه میرم اتاقت رو که میبینم سرم درد میگیره .انگار زلزله اومده هر چیزی رو بیرون میریزید .حتی به وسایل منم رحم نمیکنید شما به محمدرضا یاد داری باهم برید توی کمد رخت خوابا شب که میخواستم برای بابارضا  (بابای خودم) جا بندازم دیدم کمد پر اس...
29 فروردين 1391

عکسهای گذشته

سلام تک گل باغ زندگیم. میدونی چند وقت بود می گشتم دنبال یه سری عسکهای قدیمی پیدا نمیکردم .تا این که بالاخره موفق شدم. این عکسا رو نگاه کن قربونت برم من ببین چه ناز شیشه میخوردی. مامان فدات بشه جیگرم.   اینجا قبل شیر خوردنت هست وقتی خیلی گرسنه میشدی برای این که خودت رو اروم کنی دستتو می خوردی. این عکسا رو خودم نگرفتم. چون نبودم. پیش عزیز بودی اون موقع.وقتی به عکسا نگاه میکنم خیلی ناراحت میشم که چرا نتونستم پیشت باشیم. عزیزم منو ببخش. توی این سنت اینقده کنجکاو بودی که نگو الانشم هستیا ولی یه فرقی که داره اینه که اون موقع هرچیزی تو رو به وجد میاورد و اینجوری تعجب میکردی آخه تو نفسی .اینجا داشتی با عروسکت کشتی میگر...
23 فروردين 1391

پیام فرزندان به پدران و مادران

ای پدر،‌ای مادر من به رفتار شما می نگرم دیده ام ناظر اعمال شماست. بهر من خوب و بد از کار شما مفهوم است عمل و کار شما الگوی رفتار من است نه چنان می شوم آخر که شما می خواهید وضع من بسته به رفتار شماست. ای پدر،‌ای مادر من در آیینه سیمای شما آن چه اندر دلتان می گذرد می خوانم بهتر آن است که صادق باشید. ای پدر،‌ای مادر اشتباهی اگر از من سرزد کاه را کُه مکنید نخ مو را ننمایید طناب با زبان خوش خود،‌ذهن من آگاه کنید تا که دیگر نکنم کار خطارا تکرار ای پدر ای مادر بینتان همدلی ار باشدو مهر من چو گل در برتان شادابم مگذارید که الفت زمیان برخیزد من پریشان شوم و آشفته نقض پیمان مکنید ...
20 فروردين 1391

بازم پشت در موندم

سلام جیگر مامان امروز میخوام برات از دو ماجرا شبیه هم ولی کاملا متفاوت برات بگم. توی هر دو یه اتفاق افتاد و شما پشت در موندی و هر دوتا شون دوتا تجربه بد برای منو شما بود . بدو دنباله مطلب تا برات بگم اولین اتفاق سال گذشته بود زمانی که شما تازه رفته بودی توی 3 سالگی اون روز مثل روزای دیگه مشغول بازی بودی و یه دفعه نمیدونم چی شد سر یه موضوعی با هم کل کل کردیم و شما رفتی توی اتاقت بعد به طور کاملا اتفاقی در رو کوبیدی آخه هیچ وقت این کار رو نکرده بودی .موندم از کجا یاد گرفتی شاید از تلویزون چون ما که این کاره نیستم .خلاصه که بعد 10 دقیقه صدای در زدن میاد و پشت بند صدای دادهای شما که نمیتونی بیای بیرون .اول ماجرا همه چی خیلی خونسردا...
17 فروردين 1391

بیان رابطه هامون رو بیشتر کنیم.

  سلام دوستان گلم و کوچولوهای خوشگل .1 سالو اندیه که با شما آشنا شدم البته به صورت مجازی .غما و شادیامون رو با هم قسمت کردیم و لحظه های زیادی رو با شما به شادی گذروندم .ولی خیلی دلم میخواست که میتونستیم همدیگه رو ببینیم. متاسفانه همه دوستای خوبمون شهرای  مختلف هستند ولی اگه هر کدوم از دوستا کرج ،تهران، شهریار یا اندیشه هستند و دوست دارند که با هم از نزدیک ملاقاتی داشته باشیم خبر بدن که یه جای خوب از تهران با هم قرار بزاریم .من از طرف خودم و متین می گم که حاضرم و خیلی از دیدن شما و کوچولوهای خوشگلتون خوشحال میشم منتظرتون هستم.ناامیدم نکنید ...
16 فروردين 1391

و ادامه ماجرا

سلام عزیز دل مامان. اومدم تا برات دوباره مطلب بذارم و از عید سال 91 برات بگم. توی پست قبلی تا اینجا گفتم رسیدیم ارسک. بعله و از اونجا شروع شد که تا رسیدیم خونه شما یه راست رفتی سر خاک یازی و اگه نمیگفتیم بیا تو حتی یادت میرفت بری دستشویی .انگار همین دیروز بود .عید 90 رو میگم اینقدر خاک بازی کردی و حتی نیومدی غذا بخوری که بعد 3 روز بدنت به لرزه افتاد از فرط گشنگی و دیگه هرچیزی که به دستت می رسید می خوردی .و برای این که امسال اینجوری نشی .کلی کلک بهت میزدیم تا بیای و غذا بخوری البته خودت فهمیده تر شدی و میفهمی که وقتی گرسنه هستی بازی معنی نمیده واسه همین با غرغر میای و غذاتو میخوری بعدش هم که دوباره خاک بازی .یه وقتایی با کیوان ، باباجون ،بابا...
14 فروردين 1391

اولین پست سال جدید.

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به متین عزیزم و دوستای خوبش و مامانهای مهربون سال نو همتون مبارک امیدوارم سال جدید براتون پربارتر از همیشه باشه و روزهای شادی رو در کنار هم سپری کنید..خب بریم سر اصل مطلب که باشه روزای قشنگ بودن با تو.پسر نازم این چهارمین سالی هست که کنار تو هستیم .منو بابایی خداروشکر میکنیم که تو کنارمونی و تمام لحظه هامون رو پر از شادی کردی .همیشه بخند عزیزم و شاد باش تا ماهم با تو شادی بیشتری رو تجربه کنیم. از اولین روز عید بگم. امسال هم افتخار بودن کنار پدر و مادر خوبم و خانواده عزیزم رو داشتم و البته با شما. صبح قبل از سال تحویل بیدار شدیم و لباس تنمون کردی و خیل...
7 فروردين 1391